دیشب کربلا با دیگر شبهایش متفاوت بود، چراغها خاموش بود و در گوشه گوشه شمعی برای سوسوی چشم بچه های حسین...
مرثیهخوانی کنار تل زینبیه با حزنی در صدایش میخواند و عجب دمی هم میخواند:
زینب...زینب...زینب غریب کربلا...زینب
آری آن شب زینب بار غربتهای برادر و بچههای برادر را هم به دوش کشید اما نشکست